آموزش تخصصی منابع انسانی در شرکتهای پخش و توزیع مواد غذایی

آموزش مهارتهای فروش در شرکت پخش

  • آموزش مهارت های فروش
    • مهارت ها و تکنیک های فروشندگی
    • فن بیان و متقاعد سازی
    • ارتباط با مشتری
    • روانشناسی فروش
    • واژگان بازاریابی و فروش
  • سرپرست حرفه ای فروش
    • مهارت های 5 گانه اصول سرپرست حرفه ای فروش
    • ارائه گزارش و تحلیل روند فروش
    • مدیریت تیم های فروش
  • مدیر فروش موفق
    • مدیریت شبکه های توزیع
    • مدیریت مالی و وصول مطالبات
    • مدیریت انبار و لجستیک
    • مدیریت توسعه سبد محصول
    • ارتباطات درون و بیرون سازمانی
  • رادیو فروش
    • فایل صوتی رایگان آموزش مهارتهای فروش
  • مشاوره تخصصی و برگزاری کارگاه
    • آشنایی با دوره‌های آموزشی ما
    • دوره‌های آموزشی »
      • [سطح B] آموزش مفاهیم پایه
      • [سطح A] آموزش پیشرفته
      • [سطح A+] مشاوره و کوچینگ
      • فهرست جامع ۲۰ دوره‌ آموزشی
    • ثبت نام »
      • «لینک ثبت نام»
      • راهنمای درخواست مشاوره
      • کارگاه‌های برگزار شده
  • درباره ما
    • درباره حسن کشاورز
    • گام های حرفه ای شدن در مسیر فروش
    • دست نوشته های یک مدیر فروش
عضویت در کانال تلگرام
  • خانه
  • دست نوشته های یک مدیر فروش
  • سه اپیزود- نازنین جان نگران نباش
 
سه اپیزود- نازنین نگران نباش
چهار شنبه, 11 جولای 2018 / Published in دست نوشته های یک مدیر فروش

سه اپیزود- نازنین جان نگران نباش




اپیزود اول:

 

برخی از روزها در فروش واقعاً کُشنده است، انگار قرار نیست، کسی امروز با تو همراهی کند، از زمین و زمان مشکلات می‌بارد، این روزها مشتریان پرتوقع شده‌اند، حتی وقتی جنسی هم سفارش نمی‌دهند، انتظار دارند، مثل روزهای خوب فروش تحویلشان بگیری.

اول صبح با خمودگی، واقعاً کلافه کننده است، توی هوای گرم بخواهی اَدعای آدم‌های پُرانرژی رو دربیاری، تو سالن شرکت مهندس علوی با صدای بلند و نخراشیده، میزان درصد تحقق‌های فروش روزانه رو اعلام می‌کرد.

وقتی به اسم من رسید، با صورت آتشین و چشمانی از حدقه بیرون زده داد زد، احمدی چه غلطی می‌کنی؟ 70 درصد تحقق فروش داشتی؟

خواب ازسرم پرید، ولی سرم پردرد شد، لنگان‌لنگان در هوای گرم و دود آلود از شرکت زدم بیرون، برای ثبت سفارش مشتری.

هنوز کم‌خوابی دیشب  اذیتم میکنه،  انگار کَسری خواب رو مثل فروش این روزها، هیچ جوری نمیشه  جبران کرد.

 

اپیزود دوم :

ساعتی 11.30 صبح بود، تقریباً 10 دقیقه می شد، که همینطور وِل معطل توی یک گوشه، از مغازه حسین آقا وایستاده بودم، انگار هیچ کدام از ما دو نفر حاضر به آغاز گفتگو نبود.

حسین آقا تند تند مشتری هاشو، راه می انداخت و من زیر باد کولر گازی سعی می کردم، کمی سر حال تر بشم، آخه از صبح چیزی نخورده بودم.

 پدرم می‌گفت، که همیشه خوش‌قدم بودی، البته برای دیگران.

هر جا پا می‌گذاشتی اتفاقات خوبی رقم می‌خورد، اما این بخت برای من بدشانسی بود، هر جا می‌رفتم برای گرفتن سفارش، کُلی  باید معطل می‌شدم، یا مشتریان درخواست دشَت اول صبح  اَزم می‌کردند.

حسین آقا که انگار  یک لحظه دلش برام سوخت، صدایم کرد، بمیری احمدی زود سفارش تو، یادداشت کن برو دیگه.

مثل غاز کور آنجا هم واینستا.

من که انگار دنیا رو به هم داده بودی شروع کردم، تند ثبت کردن سفارش، بدون اینکه از او سؤالی کنم، حسین آقا از جمله مشتریانی بود، که همیشه دیر اعتماد می‌کرد به ویزیتور.

ولی وقتی‌که اعتمادش جلب می‌شد، دیگه کاری با سفارش دادن محصول نداشت و فقط می‌گفت خودت هر چی صلاح میدونی بنویس.

فردا باید باران رو زودتر ببرم دکتر، دیشب طفلی تا صبح سرفه می کرد، من هم کاری از دستم برنمی‌آید، جز اینکه هی آبگرم بهش بدم. حسابی سرم درد می کنه، از صبح تمرکز زیادی ندارم، امروز نزدیک بود دو بار با موتور زمین بخورم.

اپیزود سوم :

نازنین جان نگران نباش.

قرار شده، مهندس علوی، حقوق دو برج قبلی رو هم تا 3 روز دیگه بریزه به حساب بچه ها.

البته، اگر بازهم آقای مهندس ما رو جریمه نکنه، به خاطر تحقق پایین فروش، این روزها که بازار تب‌دار شده، انگار کسی به فکر خرید محصولات و حقوق معوق ما هم نیست.

هر روز فروشمان کمتر میشه، اگر میتونستم وامی جور کنم یک پراید دست و پا می کردم، حتماً با اسنپ می تونستم، بعدازظهرها مسافرکشی کنم،  یکم پول جمع می کردم، تورو به شمال می‌بردم، لب ساحل دریا همیشه حال آدم را خوب میکنه.

نازنین جان، فکر می‌کنم، طفلی از بهس دیشب سرفه کرد، دیگه رقمی برای گریه کردن براش نمانده، کمی آبگرم بده بخوره، انشالله فردا کمی پول از شرکت می‌گیرم، می‌بریمش پیش یک متخصص اطفال، خوب میشه نگران نباش.

سرم دردم، این روزها بیشتر شده، هرروز تو گرمای ظهر باید برم مسیر سوم رو سفارش بگیرم، چون تحقق فروش این ماه هم پایین بود، مهندس علوی یک مسیر اضافه داده، که برم سفارش بگیرم، فکر می‌کنم که مِیگرنم داره عود می کنه.

 

تلخی این روزها، انگار تموم شدنی نیست، نازنین، کمی بهم آب بده، چشمام از حدقه داره در میاد.

 

لینک کوتاه شده مطلب:https://goo.gl/ujWoLU

برچسب‌ها: دل نوشته های من

مطالب مشابه که می توانید بخوانید:

اسطوره ارفه
در پی معنا
درگذشت حسن جوهر چی

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیام هفته

آموزش اثر بخش، آغازی برای دغدغه های تازه است نه سرپوشی برای دغدغه های کهنه

محمد رضا شعبانعلی

آرشیو ماهانه

آخرین مطالب

  • تفاوت بازاریابی چریکی و بازاریابی مستقیم

    یک مثال کاربردی از مارژین و مارکاپ

  • آموزش بازاریابی مواد غذایی

    مسیر حرفه ای شدن سرپرست فروش در صنعت پخش و توزیع- فصل چهارم

  • مسیر حرفه ای شدن سرپرست فروش در صنعت پخش و توزیع

    مسیر حرفه ای شدن سرپرست فروش در صنعت پخش و توزیع- فصل سوم

  • دا ستان کارگاه های مهارتهای فروش

    مسیر حرفه ای شدن سرپرست فروش در صنعت پخش – فصل دوم

  • مسیر حرفه ای شدن سرپرستان فروش در صنعت پخش

    مسیر حرفه ای شدن سرپرستان فروش در صنعت پخش- فصل اول

آخرین نظرات

  • کشاورز در مارجین یا مارژین چیست؟
  • کشاورز در آموزش بازاریابی مواد غذایی
  • کشاورز در آموزش بازاریابی مواد غذایی
  • کشاورز در مارژین و مارکاپ
  • هادی در مارژین و مارکاپ

در شبکه‌های اجتماعی

  • Telegram
  • Instagram
  • Twitter
  • linkedin
  • aparat

خبرنامه

هر ماه، تکنیک‌های جدید فروش + اخبار مهم این صنعت را به «رایگان» دریافت کنید

لینک‌های مهم

  • آموزش منابع انسانی در شرکتهای پخش
  • رادیو فروش
  • مشاوره و آموزش تخصصی
  • درباره ما
درخواست مشاوره

تماس با من

سایت حسن کشاورز- نویسنده و مربی در حوزه آموزش مهارتهای فروش در شرکتهای پخش و توزیع مواد غذایی
بالای صفحه