اپیزود اول:
برخی از روزها در فروش واقعاً کُشنده است، انگار قرار نیست، کسی امروز با تو همراهی کند، از زمین و زمان مشکلات میبارد، این روزها مشتریان پرتوقع شدهاند، حتی وقتی جنسی هم سفارش نمیدهند، انتظار دارند، مثل روزهای خوب فروش تحویلشان بگیری.
اول صبح با خمودگی، واقعاً کلافه کننده است، توی هوای گرم بخواهی اَدعای آدمهای پُرانرژی رو دربیاری، تو سالن شرکت مهندس علوی با صدای بلند و نخراشیده، میزان درصد تحققهای فروش روزانه رو اعلام میکرد.
وقتی به اسم من رسید، با صورت آتشین و چشمانی از حدقه بیرون زده داد زد، احمدی چه غلطی میکنی؟ 70 درصد تحقق فروش داشتی؟
خواب ازسرم پرید، ولی سرم پردرد شد، لنگانلنگان در هوای گرم و دود آلود از شرکت زدم بیرون، برای ثبت سفارش مشتری.
هنوز کمخوابی دیشب اذیتم میکنه، انگار کَسری خواب رو مثل فروش این روزها، هیچ جوری نمیشه جبران کرد.
اپیزود دوم :
ساعتی 11.30 صبح بود، تقریباً 10 دقیقه می شد، که همینطور وِل معطل توی یک گوشه، از مغازه حسین آقا وایستاده بودم، انگار هیچ کدام از ما دو نفر حاضر به آغاز گفتگو نبود.
حسین آقا تند تند مشتری هاشو، راه می انداخت و من زیر باد کولر گازی سعی می کردم، کمی سر حال تر بشم، آخه از صبح چیزی نخورده بودم.
پدرم میگفت، که همیشه خوشقدم بودی، البته برای دیگران.
هر جا پا میگذاشتی اتفاقات خوبی رقم میخورد، اما این بخت برای من بدشانسی بود، هر جا میرفتم برای گرفتن سفارش، کُلی باید معطل میشدم، یا مشتریان درخواست دشَت اول صبح اَزم میکردند.
حسین آقا که انگار یک لحظه دلش برام سوخت، صدایم کرد، بمیری احمدی زود سفارش تو، یادداشت کن برو دیگه.
مثل غاز کور آنجا هم واینستا.
من که انگار دنیا رو به هم داده بودی شروع کردم، تند ثبت کردن سفارش، بدون اینکه از او سؤالی کنم، حسین آقا از جمله مشتریانی بود، که همیشه دیر اعتماد میکرد به ویزیتور.
ولی وقتیکه اعتمادش جلب میشد، دیگه کاری با سفارش دادن محصول نداشت و فقط میگفت خودت هر چی صلاح میدونی بنویس.
فردا باید باران رو زودتر ببرم دکتر، دیشب طفلی تا صبح سرفه می کرد، من هم کاری از دستم برنمیآید، جز اینکه هی آبگرم بهش بدم. حسابی سرم درد می کنه، از صبح تمرکز زیادی ندارم، امروز نزدیک بود دو بار با موتور زمین بخورم.
اپیزود سوم :
نازنین جان نگران نباش.
قرار شده، مهندس علوی، حقوق دو برج قبلی رو هم تا 3 روز دیگه بریزه به حساب بچه ها.
البته، اگر بازهم آقای مهندس ما رو جریمه نکنه، به خاطر تحقق پایین فروش، این روزها که بازار تبدار شده، انگار کسی به فکر خرید محصولات و حقوق معوق ما هم نیست.
هر روز فروشمان کمتر میشه، اگر میتونستم وامی جور کنم یک پراید دست و پا می کردم، حتماً با اسنپ می تونستم، بعدازظهرها مسافرکشی کنم، یکم پول جمع می کردم، تورو به شمال میبردم، لب ساحل دریا همیشه حال آدم را خوب میکنه.
نازنین جان، فکر میکنم، طفلی از بهس دیشب سرفه کرد، دیگه رقمی برای گریه کردن براش نمانده، کمی آبگرم بده بخوره، انشالله فردا کمی پول از شرکت میگیرم، میبریمش پیش یک متخصص اطفال، خوب میشه نگران نباش.
سرم دردم، این روزها بیشتر شده، هرروز تو گرمای ظهر باید برم مسیر سوم رو سفارش بگیرم، چون تحقق فروش این ماه هم پایین بود، مهندس علوی یک مسیر اضافه داده، که برم سفارش بگیرم، فکر میکنم که مِیگرنم داره عود می کنه.
تلخی این روزها، انگار تموم شدنی نیست، نازنین، کمی بهم آب بده، چشمام از حدقه داره در میاد.
لینک کوتاه شده مطلب:https://goo.gl/ujWoLU