بخش اول
افق زمانی ،کلمه ای که به تازگی با او مانوس شده ام . خیلی وقت ها در کتاب مدیریت می خوانیدم که برای انجام اهداف باید یک چشم انداز ترسیم کنید و بر اساس آن اهداف تعریف کنید و بعد استراتژی های خود را مشخص و بعد بودجه بندی و اقدام و در نهایت ارزیابی و کنترل دائم چرخه دمینگ PDCA را انجام دهیم . اما این واژه نتوانست به تفکر سنجشگرانه اندیشی ام کمک کند ، تنها کمکی به من می کند فکر کنم دارای برنامه هستم.
اما واقعیتش به طور عمیق به مسائل ام به این صورت نگاه نکرده بودم ، من می خواهم در چه افق زمانی مسائل ام را حل کنم .اصلا با توجه به شرایط امروز و التهاب های زندگی می توانم بگویم که هدف من چیزی از جنس افق 5 ساله است چرا اصلا نمی توانیم اهداف را در قالب طولانی مدت تعریف کنیم، شاید ما نسلی هستیم که وقتی آژیر از رادیو پخش می شد بدون اینکه بخواهیم فکر کنیم خود را به پناه گاه می رساندیم و در آن لحظه نمی توانستیم تصور درستی از زندگی در 5 سال آینده را برای خود را تصور کنیم ، هر لحظه خود را به صورت قطعه قطعه روی زمین می دیدم ، در خاک و خون غلتیده می دیدم ،شبها نمی توانستیم بخواهیم چون باید به صف های طولانی مدت نان و آب و گاز فکر می کردیم در بچگی مجبور بودیم شب ها ساعت 3 نیمه شب در صف های طولانی مدت برای گرفتن 20 عدد نان سرپا با یستیم ، تا ساعت 8 الی 9 صبح بلرزم تا نان بگیرم ،و بعد هم در صف های طولانی مدت کنکور امتحان دادیم و مجبور بودیم که زودتر درس بخوانیم و قبول شویم چون هر سال آمار کنکوری ها در حال ازیاد بود و مثل رودخانه پر شور و خروش پست سر ما حرکت می کرد ، و بعدش هم در رشته ای که دوست نداشیم ولی به خاطر چشم اشک بار مادر و بی خوابی های که با ما کشیده بود که فرزندش درس بخواند و بتواند بعد از این همه مشقت و درد و رنج کمی نفس راحت بکشد و به خودش بقبولاند که نقش مادری را به خوبی ایفا کرده و توانسته است در این جامعه شتاب و بی رحم گلیم بچه هایش را از آب بیرون بکشد . آه چقدر تجسم این صحنه برایم درد آور است .
تفکر و اقدام چیزی از جنس فلفل هندی تند و تیز و سریع شده بود، باید دوید حتی به قیمت اینکه در انتها چیزی نباشد و این بهتر از ایستادن است چون هر لحظه یا بمبی بر سرت می افتد تا در سیل جمعیتی می افتی ،که می توانند خفه ات کنند ، آنگاه شما فکر می کنید این فرد با این ذهنیت ، و مدل ذهنی می تواند آفرینده یک چشم انداز باشد ، یادمان نرود مدل ذهنی میوه درختی است که در باور و اعتقاد و بینش و تصمیمات گذشته می باشد و ما حصل یک عمر یادگیری غلط و یا درست است .
همیشه برایم دغدغه بوده، چرا نسل ما از مکتوب کردن اهداف خود می ترسند شاید اینکه اصلا یا هدفی ندارند و یا عادت به روز مرگی و نداشتن قدرت پیش بینی آنها را از اینجا، این کار سخت نا امید کرده، با نگاهی به تغییرات و تحوالات در بخش اقتصاد ، سیاست ،اجتماع ، شبکه های اجتماعی می توان تا حدی روند ها را دید که چچقدر شکاف بین آنچه می خواسته با آنچه روی داده اتفاق افتاده است ، گاهی فکر کردن به این مسئله تهوع آور می شود.
اما اصل ماجرایی افق زمانی ، هر مسئله ای قابل حل است به شرطی که بدانیم که در چه افق زمانی باید حل شود ، دزدی که می خواهد مسئله خود را یک شبه حل کند و کار آفرینی که مسئله خود را در افق 10 ساله باید حل کند .اما مهمترین موضوع مدل ذهنی منطبق با افق زمانی تعریف شده است وقتی من اضطرار حل مسئله دارم نمی توانم حتی اگر به زبان بیاورم که مسئله ام از جنس 5 ساله است در عمل موفق شوم این تحمل را داشته باشم ( نگاهی به سبک مدیران دولتی در بخش های ساختاری و عملیاتی شرکت های بزرگ و متوسط در صنعت ) ،مثلا کارمندی که شغلش را دوست ندارد ولی مجبور است به هزار دلیلی که برای خود دارد به شغلش ادامه دهد،آیا اهدافش چیزی از جنس زمان است یا بیشتر از جنس روز مرگی است ، در شغلی که برای خود نمی تواند تصور ارتقا را در ذهن داشته باشد و یا عناوین و پست ها را آشنایان و دوستان مدیران آن سازمان می بیند ، در سازمان های بزرگی که مدیران با استفاده از مشاورین خود ، اقدام به رونمایی از افق چشم انداز 5 ساله و 10 ساله خود می کنند ولی در عمل می خواهند یک سال همه چیزی را جمع و جور کنند و تحویل بدهند زیرا به ماندن خود بیش از 6 ماه نمی توانند امیدوار باشد و این بازی را می توان در سطح خرد و کلان جامعه تعمیم دهیم ، به نظرم باید دوباره با خودمان خلوت کنیم ببینیم چند درصد از مسائل مان دارای افق زمان میان مدت و بلند مدت تعریف می شود، و اگر نیست ترجیح می دهیم مثل بقیه خوش دلانه را به جریان زندگی بیاندازیم و از موج سواری لذت ببریم و بعد که به پرتگاه رسیدیم، ناگهان فریاد بزنیم و بعد در لحظه ای دیگر در زیر آب غرق شویم و اثری از خود باقی نگذاریم و این داستان همچنان ادامه دارد .(اشاره به قوی سیاه نسیم طالب )
واقعا مسئله من چیست :
من از وضعیت خودم راضی نیستم ، می خواهم تغییراتی در برنامه زندگی خود داشته باشم ، اما نمی دانم که دقیقا چه می خواهم ؟ ولی می دانم این وضعیت برایم رنج آور است که البته بخشی به دلیل نداشتن مهارت حل مسئله ام بر می گردد و بخشی به نخواستن تغییر و دوست نداشتن تغییرات و بخشی از آن هم به توقع خودم از خودم بی می گردد .
این گفتمانی است که در اکثر ذهن ما جاری است . ولی مشکل از جایی شروع می شود که فقط در هیمن سطح باقی می ماند و ما برای کشف درون خود نه وقتی می گذاریم و نه وقعی می گذاریم .